ادموند (جلد 2)
-
نویسنده:آمنه پازکیانتشارات:نشر محییتعداد صفحه:344سال چاپ:1397نوبت چاپ:1قطع (اندازه):رقعیدسته بندی:داستانهای فارسی... تومانقیمت کل : ... تومان
داستان کتاب ادموند
در جلد اول میخوانیم که ادموند پارکر، جوان مسیحی از خانوادهی سرشناس انگلیسی است. وی از دانشجویان نخبه رشته حقوق است. مدتی است کابوسهای وحشتناکی به سراغ ادموند میآید که نمیتواند معنی آنها را بفهمد؛ گاهی احساس میکند در آن خوابها مسیح برای نجاتش میآید؛ پس بر آن میشود که به جست و جوی حقیقت بپردازد؛ اما کسی نمیتواند کمکش کند، تا اینکه با دختری مسلمان به نام ملیکا آشنا شده و با او ازدواج می کند.
مسائل مختلفی در ادامه باعث جدایی این دو از یکدیگر میشود و در جلد دوم، ادموند به دنبال همسر خویش به ایران و سپس عراق سفر میکند و در این مسیر این سفر با سختیهای فراوانی رو به رو می شود. ادموند، نماد همه انسان های آزادهای است که برای یافتن نور حقیقت آن یگانه منجی موعود از مسیرهای صعب العبور می گذرند و در این راه متحمل رنج های فراوان شده که با عشق سوزان و چشمه جوشان ایمان به آن وجود نازنین، انتظار واقعی را به تصویر میکشد.
درباره نویسنده
آمنه پازکی زادهی سال 1359 در تهران است. او کار خود را به صورت فعالیتهای مجازی در تالار گفتمانها و وبلاگنویسی شروع کرد. وی در اکثر آثارش به مقوله آخر الزمان و مهدویت میپردازد. کتاب ادموند که در دو جلد به نگارش در آمده هم نخستین رمان عاشقانهی مهدوی است.
بخشهایی از کتاب
ادموند لبه تخت خواب که تنها وسیله موجود در آن سلول تنگ و تاریک بود، نشست و دست در موهایش فرو برده و زیر لب دعای فرج را زمزمه میکرد تا آرامش یابد. در همین موقع دوباره سر و کلهی آن سرباز پیدا شد، این بار بدون آنکه کلمهای بین آنها رد و بدل شود، ادموند برای رفتن آماده شد. در اتاق بازجویی باز هم مک کارتی با همان قیافه عبوس و جدی انتظارش را میکشید، ادموند وارد شد و رو به روی او نشست. سر درد شدیدی داشت و چشم هایش تار میدید، به حدی که چشمهایش را نمیتوانست باز نگه دارد، احساس میکرد اتاق دور سرش میچرخد، گویی همه جا تاریک شده و تنها نور زننده یک لامپ از بالای سرش میتابید.
بازرس مک کارتی چند تا عکس روی میز ریخت و دوباره همان سوالات تکراری را شروع کرد، ادموند سرش را به میان دستهایش گرفت تا از فشار شدید هجوم خون در رگهای سرش جلوگیری کند، بازرس عکسها را جلو چشمان او گرفت و با فریاد تکرار کرد:" این الیزابته نگاه کن، تو اون رو کشتی، اعتراف کن. تو اون دختره بیچاره رو کشتی."
[نظرات کاربران]