دوست خوب خدا
-
نام کامل اثر:دوست خوب خدانویسنده:مسلم ناصریتصویرگر:وحید خاتمیانتشارات:جمالتعداد صفحه:64قطع (اندازه):وزیرینوبت چاپ:2سال چاپ:1400گروه سنی:ددسته بندی:داستانهای مذهبی... تومانقیمت کل : ... تومان
درباره کتاب دوست خوب خدا
داستانهای پیامبران میتوانند برای کودکان و نوجوانان بسیار آموزنده باشند. حضرت ابراهیم یکی از این پیامبران است که به نام خلیلالله یا دوست خدا شناخته میشود. درباره کتاب دوست خوب خدا اینطور نوشته شده است:
تونا جرات نداشت از خانه بیرون برود؛ ولی دلش آرام نگرفت. باید پسرش را برای آخرین بار میدید. قدمهایش میلرزید. چند قدم که میرفت میایستاد، دست به دیوار میگرفت. پاهایش سست و بیتوان بود. خیلی نگران بود. یعنی ابراهیمش، جوان زیبایش را دیگر نمیدید. گونههایش خیس اشک بود. وقتی به بیرون شهر رسید که آتش بزرگ همه جا را روشن کرده بود. تونا سر بلند کرد. شعلهها تا نیمهی آسمان میرسیدند.
معرفی نویسنده
مسلم ناصری نویسندهی کتاب دوست خوب خدا و کتابهای دیگر برای گروه سنی کودکان و نوجوانان است. این نویسنده فارغالتحصیل رشتهی تاریخ اسلام است و از جمله آثار او میتوان به این موارد اشاره کرد:
- پیامبر هزار و یک درخت
- پیامبر گل سرخ
- پیامبر شفا بخش
- سورنا و جلیقهی آتش
- مجموعه قصههای شیرین از زندگی معصومین
بریدهای از کتاب دوست خوب خدا
در بخشی از کتاب دوست خوب خدا اینطور میخوانید:
عید بود. مردم لباس نو پوشیده بودند. شب، باران باریده بود. کوچهها بوی خوبی میداد؛ بوی گل و شکوفه؛ بوی دیوارهای گِلی باران خورده. بچهها میدویدند. زنها میخندیدند. اسبها شیهه میکشیدند. همه از شهر بیرون میرفتند. ابراهیم کنار دکان آزر ایستاده بود و به مردم نگاه میکرد.
- تو به جشن نمیآیی پسر تونا؟!
ابراهیم لبخندی زد، اما تکان نخورد.
- پسر تارخ با دیگران فرق دارد. وقتی ما در شهر هستیم، او به صحرا میرود. وقتی ما به دشت میرویم، او در شهر میماند.
اسب شیهه کشید. جوانها دور شدند. ابراهیم آهسته قدم میزد و منتظر بود همه از شهر بیرون بروند. او فکر میکرد. یک فک ربزرگ در سر داشت. وقتی کوچه و خیابان خلوت شد، به طرف انباری دکان عمویش رفت. انباری پشت دکان بود. پر از سنگ و چوب بود. لا به لای سنگها یک تبر افتاده بود؛ یک تبر کهنه و زنگ زده. تیز نبود؛ ولی دستهی محکمی داشت. تبسمی کرد. خم شد و آن را برداشت. به خیابان برگشت. شهر ساکت و خلوت بود....
[نظرات کاربران]